بیمقدمه باید اعتراف کنم، گاهی وقتها نوشتن هم برای ما خبرنگاران سخت میشود … و این در مواقعی پیش میآید که اتفاق و موضوعی که میخواهیم بنویسیم، یا بسیار تلخ یا بسیار شیرین باشد.
خوشبختانه این بار که لکنت قلم گرفتهام، قرار است از چیزی و جایی بنویسم، قصه ای شیرین و دلچسب دارد و از آنجایی که در این محل تمام قواعد معمول جامعه فراموش شدهاند، من هم بی توجه به قواعد نوشتن، فقط مینویسم.
اما قضیه از این قرار است که با تعدادی از خبرنگاران دیگر رسانهها و با هماهنگی خانه صنعت و معدن خراسان رضوی راهی یک واحد تولیدی در مشهد شدیم، واحد تولیدی فعال در حوزه مواد غذایی که محصولاتی با پایه زیتون تهیه میکند، از قبیل زیتون پرورده، روغن زیتون، دلال زیتون، آرد هسته زیتون، خلاصه ۴۰ محصول دارد، ولی من به محصولات این شرکت کار ندارم.
این واحد یک استثنای ویژه دارد، اینکه اگر بچه مثبت باشی و سوءپیشینه نداشته باشی،امکان ندارد بتوانی جذب شوی، یعنی برای قرارداد بستن باید سوءپیشینه داشته باشی. وارد کارخانه که میشوی، انرژی خاصی دارد، انگار فضا پر از صمیمیت شده و انگار همه برایت آشنا هستند، چون در نگاهشان دوستی را میشود دید.
علیرضا نبی، مدیر عامل کارخانه از آدمها و قصه های تلخ آنها میگوید،اما باورش سخت است که مثلاً فلان آدم شروری که ۱۰ سال قبل ساکنان چند محله شهر از دستش آرامش نداشتند، سالهاست که یک شوهر و یک پدر نمونه شده و آرام و مصمم زندگی میکند.باورش سخت است در روزگاری که خیلیها به خاطر یک اتفاق و یا اقدام عمدی کوچک رابطه برادری، پدر و فرزندی و فامیلی را به هم میزنند و مثلاً نمیخواهند دیگر با فلان آدم سابقه دار رابطه ای داشته باشند، مردی ریسک کرده و چند صد نفر سابقه دار را دور هم جمع کرده است.
هر چه زمان بیشتری میگذرد و حرفهای مدیر مجموعه را بیشتر میشنوم، بیشتر «حظ» میکنم. باور کنید اینجا زیتون بستهبندی نمیشود، اینجا اعتماد، بها دادن، خواستن، اطمینان، برکت، محبت و با هم بودن و خیلی چیزهای قشنگ دیگر بستهبندی میشود.
آخر من دیدهام آدمهای بسیاری را که در نوجوانی اشتباهی مرتکب شدهاند و مثلاً سابقه دار شدهاند، ولی حتی تحصیلات عالی و موقعیت ویژه خانواده هم نتوانسته به دیگران بقبولاند که او قرار نیست تا آخر عمر مجرم و خطاکار شود و همین نپذیرفتن جامعه، موجب شده تا این آدمها راهی جز رفتن به سمت جرم و جنایت نداشته باشند و وقتی میشنوم که مدیر مجموعه می گوید، بانکها از من دو برابر واحدهای معمولی وثیقه میگیرند، چون میگویند، کارکنانت سابقه دارند و ریسک کارت بالاست، دلم میگیرد که چرا اعتماد کردن و پشتیبانی ما در جامعه کم شده و چرا فرصت دوباره دادن به آنهایی از سر ندانم کاری مرتکب اشتباه شدهاند، برایمان سخت شده است.
دلم میگیرد وقتی مدیر کارخانه با صداقتی زلال به کارگر پای دستگاه میگوید، «عاشقتم»، آخر شنیدن این کلمات این روزها عجیب شده.دلم میگیرد چون میدانم میشود همه جا اینگونه بود و عاشقانه رانندگی کرد، عاشقانه با ارباب رجوع برخورد کرد، عاشقانه با اطرافیان سخن گفت و خلاصه اینکه میشود عاشقانه زندگی کرد.وقتی میشنوم «نبی» که حالا به او آقای دکتر هم میگویند، در کودکی واکس میزده و مادرش سفارش میکرده که فلان خیابان نرو، چون آدمهای الکلی آنجا تردد دارند و سعی کن اطراف حرم کفشهای زائرانامام رضا(ع) را واکس بزنی، چون پولشان برکت دارد. بیشتر دلم میگیرد که چرا این روزها ما مراقب لقمهای که میخوریم، نیستیم.
خلاصه اینکه معلوم میشود اگر بخواهیم و همت کنیم، هر چیزیامکان دارد. وقتی دغدغه اصلی دستاندرکاران حوزه اعتیاد چالش بزرگی به نام دوران بعد از پاکی معتادان است و همواره کارشناسان از نپذیرفتن سابقهدارها پس از آزادی از زندان از سوی جامعه سخن میگویند، با کمی توکل و البته همکاری همهجانبه میشود فرصتی برای خطاکردن دوباره نداد و زندگی را به کام همه شیرین کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از : qudsonline.ir و mehrnews.com